گفت : اوسا ؟
.
.
.
گفتم : جونم ؟
.
.
.
گفت : از خدا خواستم بهم کلی پول بده تا بتونم با همه ارتباط داشته باشم
.
.
.
گفتم : ببین پسر جون ،بعضی وقتها از خدا بخواه بیشتر از پول بهت شعور بده با ادم بی پول میشه معاشرت کرد
.
.
.
ولی با آدم بیشعور نه
♦♦---------------♦♦
گفت : اوسا
.
.
.
گفتم : جونم ؟
.
.
.
گفت : اینم بهم خیانت کرد که
.
.
.
گفتم : از یه سنی به بعد عامل بیشترین خیانت و نامردیا در حقمون
.
.
.
خودمون هستیم
♦♦---------------♦♦
گفت : اوسا
.
.
.
گفتم : جونم ؟
.
.
.
گفت : خسته شدم از دست ننم
آخه یاد نمیگیره کار کردن با گوشی رو اَه
.
.
.
گفتم : اگر خسته شدی از اینکه به مامانت طرز استفاده از " موبایل " رو یاد بدی
بخاطر بیار
که مجبور بوده بهت
طرز استفاده از " قاشق " رو یاد بده
♦♦---------------♦♦
گفت : اوسا ؟
.
.
.
گفتم جونم ؟
.
.
.
پرسید : چطو میشه وقتی یهویی یکیو از دست می دیم انقد ناراحت می شیم ؟ مشکل چیه اوسا ؟
.
.
.
گفتم : ما بیشتر وقت ها آدما رو کم کم از دست می دیم، فقط مشکل اونجاست که « یهویی » می فهمیمش
♦♦---------------♦♦